آدمکش کور

ساخت وبلاگ
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیم توی خیابان با هم رو به رو می‌شویم. تو از رو به رو می‌آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می‌داری. فقط کمی جاافتاده‌تر شده‌ای ... قدم‌هایم آهسته‌تر می‌شود به یک قدمی‌ام می‌رسی و با چشمان نافذت مرا کاملا برانداز می‌کنی ... درد کهنه‌ای از اعماق قلبم تیر می‌کشد و رعشه‌ای می‌اندازد بر استخوان فقراتم.

هنوز بوی عطر فرانسوی‌ات را کامل استشناق نکرده‌ام که از کنارم رد شده‌ای ... تمام خطوط چهره‌ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می‌کنم. می‌ایستم و بر می‌گردم و می‌بینم که تو هم ایستاده‌ای! می‌دانم به چه فکر می‌کنی! من اما به این فکر می‌کنم که چقدر دیر ایستاده‌ای! چقدر دیر کرده‌ای! چقدر دیر ایستاده‌ام! چقدر به این ایستادن‌ها سال‌ها پیش نیاز داشتم!
قدم‌های سستم را دوباره از سر می‌گیرم اما تو هنوز ایستاده‌ای ...
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت‌کننده باشند اما مطمئنا بازگشت‌ها بدترند!
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه‌ی درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!

آدمکش کور
مارگارت آتوود

سوره عشق...
ما را در سایت سوره عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1384hadi بازدید : 238 تاريخ : دوشنبه 6 فروردين 1397 ساعت: 22:25