نفرين ابد بر تو ، كه آن ساقي چشمت
دردي كش خمخانه ي تزوير ريا بود
پرورده مريم هم اگر چشم تو مي ديد
عيساي دگر مي شد و غافل ز خدا بود
نفرين ابد بر تو ، كه از پيكر عمرم
نيمي كه روان داشت جدا كردي و رفتي
نفرين ابد بر تو ، كه اين شمع سحر را
در رهگذر باد رها كردي و رفتي
نفرين به ستايشگرت از روز ازل باد
كاينگونه ترا غره بزيبايي خود كرد
پوشيده ز خاك ، آينه ی حسن تو گردد !
كاينگونه ترا مست ز شيدايي خود كرد!
اين بود وفا داري و ، اين بود محبت؟
اي كاش نخستين سخنت رنگ هوس داشت
اي كاش, كه درِ آن محفل ,دلِ ساده فريبت
بر سردرِ خود ، مُهر و نشاني ز قفس داشت
ديوانه برو ، ورنه چنان سخت ببوسم
لبهاي تو مِي ريخته را ، كز نفس افتي!
ديوانه برو ، ورنه چنان سخت خروشم
تا گريه كنان آيي و ، در پاي من افتي!
ديوانه برو ، تا نزدم چنگ به گیسوت
صورتگر تو ، زحمت بسيار كشيده
تا نقش ترا با همه نيرنگ ، بصد رنگ
چون صورت بي روح ، بديوار كشيده
تنها بگذارم ، كه در اين سينه دل من
يك چند ، لب از شكوه ي بيهوده ببندد
بگذار ، كه اين شاعر دلخسته هم از رنج
يك لحظه بياسايد و ، يك بار بخندد
ساكت بنشين ، تا بگشايم گره از روي
در چهره من ، خستگي از دور هويداست
آسوده گذارم ، كه در اين موج سرشكم
گيسوي بهم ريخته بر دوش تو ، پيداست
من عاشق احساس پر از آتش خويشم
خاكستر سردي چو تو ، با من ننشيند
بايد تو زمن دور شوي ، تا كه جهاني
اين آتش پنهان شده را ، باز ببيند
رحیم معینی کرمانشاهی
سوره عشق...برچسب : نویسنده : 1384hadi بازدید : 209